بعضی آدم ها
آهن های پَرچ شده به زمینند
برای نگه داشتن یک سر پناه ..
بعضی ها ریشه های گلی کوچکند
در آرزوی آب، خاک، هوا
اما بعضی ها نسیمی هستند
که از میان موهایت می گذرند و
یادت می آورند
که روز، روزیست زیبا ….
بعضی آدم ها
آهن های پَرچ شده به زمینند
برای نگه داشتن یک سر پناه ..
بعضی ها ریشه های گلی کوچکند
در آرزوی آب، خاک، هوا
اما بعضی ها نسیمی هستند
که از میان موهایت می گذرند و
یادت می آورند
که روز، روزیست زیبا ….
باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند
گل های قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند
همیشه هم قافیه بودند…سیب و فریب…
حتی زمانی که هیچ کس شعری نگفته بود…
و حالا که همه شعر میگویید،
همه با هم میگوییم:سیـــب…
و دوربین های عکاسی را فـــ ـریـ ـب می دهیم…
تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت این
لبخند مصنوعـ ـی...!!!
باکی نیست...!!!
بگذار به سخره ات گیرند
بگذار تو را نفهمند
تو بمان...
- تمام کوچه
- ابر آسمان
- کفشدوزک پنهان میان دو برگ
همه شاهدند...
"عشق"
تنها پیراهنی بود که به تو می آمد…!!!
دیگران را ببخش !
نه به خاطر اینکه سزاوار بخششند ….
به خاطر اینکه تو ؛
سزاوار آرامشی … !!!
من آرامم تو باور کن….
بدون بغض تو سینه/ بدون حرف/ بی کینه
من آرامم، شبیه مرغ عشقی جفت نادیده
شبیه رهگذر ،های خوابیده
بدون ِ قطره ی شوری در این چشمان ِ غم دیده
من آرامم تو باور کن….
من آرامم در این طوفان
در این مواجیِ دریا/ در این امواج بی سامان
که بر آرامی ِ جسمم/ که بر آرامی ِ روحم
کماکان موج می کوبند
من آرامم، همین لحظه/ همین حالا
بدون ِ درد و بی احساس، بدون ِ هیچ زندانی
شبیه ماهیِ آزاد
من آزادم ،تو باور کن
من آرامم…..
در این دریا، در این امواج
تو باور کن….
تو بــــــــــــــاورکن که آن ساحل برای ردپاهایم
برای من، نه مامن گاه ِ امنی بود
نه آرامش به من میداد
نه،آن ساحل احساس را می کشت
فقط صخره، فقط میله…
تو باور کن برای ماهی ِ آزاد آن ساحل
فقط احساس ِ مردن داشت
تو باور کن که آرامم، همین جا توی این دریا
همین حالا من آن ماهی ِ آزادم
کماکان سرد،کماکان بی تپش، بی نبض...
دیـــــــــــــروز:
ســآدگی زیباتـرین رنگــــــــــ دنیـآ بود..
امـــــــــــــــروز:
ســـــــــادگی بزرگــ ترین خــــطای آدمــــــــــهآست …
می روم...!!!
بغض خواهی کرد
اشکها خواهی ریخت
غصهها خواهی خورد
نفرینم خواهی کرد
دوست ترم خواهی داشت
یک شب فراموشم میکنی!!!
فردایش به یادت خواهم آمد
عاشق تر خواهی شد...
امید خواهی داشت
چشم به راه خواهی بود
و یک روز
یک روزِ خیلی بد
رفتنم را ، برایِ همیشه ، باور خواهی کرد...
ناامید خواهی شد
و من برایت چیزی خواهم شد
مثلِ یک خاطر ه ی دور
تلخ و شیرین ولی دور … خیلی
و من در تمام این مدت
غصهها خواهم خورد
اشکها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظهها به یادت خواهم بود
و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست!!!
نخواهی فهمید...
درکم نخواهی کرد...
صحبت از عاشق بودن نیست … صحبت از عاشق ماندن است!!!
( گاهی برایِ اثباتِ عشق باید رفت … خودم از رفته گانم …)
زندگی با همه تلخیاش یه درس خوب بهم داد!!!
اونم اینه که رفیق اونی نیست که باهاش خوشی...
رفیق اونیه که بی اون داغونـی...:-(
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشن تر , عصبی تر , کلافه تر و تلخ تر …!!
و جالب تر اینکه ….
با اطراف هم کاری نداری …
همه اش را نگه میداری
قناری و کلاغ هر دو یک جور آفریده شده اند
قناری اعتراض کرد زیبا شد...
کلاغ راضی به رضای خدا شد...!!!
حالا قناری در قفس است!!!
و کلاغ آزاد …
مرد درحال تمیز کردن ماشین بود که متوجه شد پسر ۸ ساله اش بر روی ماشین خط می اندازد مرد با عصبانیت چندین مرتبه ضربات محکمی بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود در بیمارستان کودک انگشتانش را از دست داد کودک پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کند؟» مرد نمی توانست سخنی بگوید به سمت ماشین بازگشت و شروع کرد به لگد کردن ماشین و چشمش به خراشیگی کودک خورد که نوشته بود:
یــه روز خــــــوب میــــــاد
کـــه بـــالای عکســـــم می نـویســــــن :
انا لالله و انا الیـــــه راجعون ...
یــه خـــط مشکــــی کنــــــارش
فرقـــی نمیکنـــد دختـــر باشـی یا پســـر !!
همیــن که با دل کســی بازی نکنــی مـــردی ....
از چوپان پیری پرسیدند چه خبر ؟؟؟
با لحن تلخـی گـفت :
گـــــــــــــرگ شد آن بــــره ای که نوازشش میکردم...!!!
خداوندا؛ به همه چشم پوشي ات سوگند، مرا عامل به گناه افتادن ديگران قرار مده...
تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند...!!!
گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند...
عاشق که شدی کوچ میکنند!!!
گاهی وقتی کسی از زندگیتان می رود دارد به شما لطف می کند ؛
او فضایی خالی به جا می گذارد برای کسی که لیـــــــاقــــــت آنجا بودن را
داشته باشد …
تو را آرزو نخواهم کرد ،
هیچ وقت !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی ،
با دل خود
نه با آرزوی من...
این روزها حالم اصلا خوب نیست...
امــــــــــــــآ اشکالی ندارد سالها بود که حال خوبی نداشتم ...
عادت تلخ است و تلخ تر عادت به بد بودن ،،،
فراموش کرده ایم فرزندان آدمیم!!!
همان که از آغازین تولدش بد دید و به بد عادت نکـــــــــــــــــرد
و تا دنیا دنیاست معترض مانده تا به خوبی خو کند ...
بی انصافیست اینهمه حال خراب...