هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس!!!
سقراط ؛ پس از اعلام حکم اعدام :
گریز از مرگ دشوار نیست ،
گریز از بدی دشوار است ؛
زیرا بدی از مرگ تندتر می دود .
من پیر و ناتوان به دام مرگ افتادم
ولی مدعیان من با همه چالاکی در چنگال بدی گرفتار آمدند ....!!
پی نوشت : یه جا خونده بودم که
اگه هزار در را به روی مرگ ببندی ،
درست از روزنی وارد میشود که نمیپنداری !
ولی اینم باید یادمون باشه بدی ، از مرگم زیرک تر و غیر قابل پیش بینی تره !
حواست باشه ...!
سر خاک من...!!
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمی کرد میاد برا خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!!
حیف كه اون موقع خودم نیستم ... !!
من هم به تو می خندم که فرقی با بقیه نداری !!!
نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم و نه به فرداهایی که “شاید” بیایی …
دیگر خسته ام می خواهم امروز را زندگی کنم …
خواستی باش … نخواستی نباش …
آدم است دیگر
عادت می کند به خوبی ها...
به بودن ها...
به آرامش نهفته در پژواک یک نفر...!
به صدای قدمهایی که هر روز نزدیکتر می شوند...!!
عادت می کند!!
و این عادت ها رخنه می کنند
در تمام زندگی اش...
عجین می شود با تپش لحظه هایش...!!!
زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز . . .
ماهيان از تلاطم دريا به خدا شكايت بردند
و چون دريا آرام شد خود را اسير تور صيادان
يافتند.
تلاطم هاي زندگي حكمتي از خداوند است
پس از خدا بخواهيم دلمان آرام باشد نه
درياي دوروبرمان....
جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین ، سیب را .
فرقی نمیکند؛
سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،
خـــــدا ...
روی پـــــرده ی کعــبه، این آیه حک شده اســت:
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ
و مـــن . . .
هنــــوز و تا همیشــه
به همین یک آیــه دلخــوشــــم: ...
" بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهــــربانم "
مردمانے هستند ڪه میخواهند بدانند تو چه مرگــــت است؛
و وقتےبفهمند چه مرگــــتـــــــــــــــــ ــ است ؛
بهت میگویند: بس ڪטּ (!)
انرژے منفے نفرست (!)
دلیل مسخره اے دارے (!)
اینجاست ڪه سڪوتـــــــــــــــــــــ معنا پیدا مےڪند ...
و تنهــــــــــــــــــــــ ـایے مے شود تنها چــآره (!)
پیرے مےگفـــت:
اگه میخواے جواטּ بمونے
دردهاے دلتو فقط به کسے بگو که دوسش دارے و دوستت داره (!)
خندیـــدم و گفتـم:
پس چراتـــو جواטּ نموندے (؟)
پیر لبخندتلخے زد وگفت :
دوستش داشتم
دوستم نداشت.....(!)
روزی خواهد رســــــــید.... که دیگـــــــــر.... نه صدایم را بشنــــــــوی...! نه نگــــــــاهم را ببینی...!! نه وجودم را حس کنـــــــــی....!! سنگ قبر خاک گرفته ی مرا..... و آن لحظه است...که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی!!!
و میشویی... با اشکت....
حرفهای ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه میکنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
" قیصر امین پور"
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران جامه جان را مدران مکن ای خسته درین بغض درنگ دل دیوانه تنها دل تنگ پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند نه همین در غمت اینگونه نشاند با تو چون دشمن دارد سر جنگ دل دیوانه تنها دل تنگ ناله از درد مکن با غمش باز بمان سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان راه عشق است که همواره شود از خون رنگ دل دیوانه تنها دل تنگ " فریدون مشیری"
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
بسترم
صدف خالي يك تنهايي است
و تو چون مرواريد
گردن آويز كسان دگري...
"هوشنگ ابتهاج"
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
تاوان حرفهايي كه نميزنم موهاي سفيدي است لابه لاي موهايم...
بیزار باش از معشوقی که اسم هرزگی هایش را بگذارد(آزادی)
اسم نگرانیهایت را بگذارد(گیر دادن)
و برای بی تفاوتی هایش (اعتمادداشتن)را بهانه کند
اسم نگرانیهایت را بگذارد(گیر دادن)
و برای بی تفاوتی هایش (اعتمادداشتن)را بهانه کند
یادتون باشه “فقط” تا یه جایی صبور دیده میشین …
و از اونجا به بعد ، احمق !
.
.
دوره ای شده که اگه کسی اشتباه کرد باید بگی : من معذرت میخوام که شما اشتباه کردی …
بی گناه پای چوبه ی دار میخندید....
بی چاره نمیدانست دوره ی ضرب المثل ها به پایان رسیده...!
قطار...
راهت را بگیرو برو،
نه کوه توان ریزش دارد...
نه ریزعلی پیراهن اضافه،
روزگار روزگار دیگریست...!!!
کاش ادما اینقدر که از ارتفاع می ترسن یه خورده از پستی میترسیدن!!!!!!!!!!!!!
همیشــــه دلتنگی
به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست...
گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ!!!
یک رنگ که باشی
زود چشمشان را میزنی!
خسته میشوند از رنگ تکراریت
این روزها
دوره ،دوره تلخ رنگین کمان هاست!!!
چه تلخ است:
علاقه ای که عادت شود،
عادتی که باور شود،
باوری که خاطره شود،
و خاطره ای که درد شود. . .
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد
که سکوت میکند
تا تو بارها بگویی
خدای من. . .
برای بعضی ها نباید خودت باشی !
.
.
.
باید یکی باشی ، شبیهِ خودش ...
تفاهم یعنی این!
گاهی پروانه هاهم اشتباه عاشق می شوند ،
به جای شمع گرد چراغ های بی احساس خیابان می میرند....!
هــــی آدم ها ...
باور کنیــــد می خواهــــم از شمــــا دورتر بمانــم !
نــــزدیک کـــه می شوید ؛
ســــردی ِ عاطفــــه هایتـــان وجـــــودم را می لرزاند ...
محـــــض رضای خــــدا ، دور بمــــــانـــید ... !!!
اگر روزی رسید که من نبودم تمام وصیتم به شما این است ;
" خوب بمانید"
از آن خوب هایی که همه عاشقش هستند.... !
زندگی کن به شیوه خودت …
با قوانین خودت … !!!
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند …
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی …
چه خوب … چه بد …
موضوع صحبتشان خواهی شد …!
پس زندگی کن به شیوه خودت …
چه خوب … چه بد...
از شیخ بهایی پرسیدند:
خیلی سخت "میگذرد"،چه باید کرد؟
شیخ گفت: خودت که میگویی،سخت"میگذرد" سخت که "نمی ماند"!!! پس خدا را شکر کن که میگذرد و نمی ماند!!!!!
«اَلهَمُّ یُذیبُ الجَسَد».
«اندوه، بدن را ذوب می کند »
میزان الحکمه، ج 10، ص 129
هی روزگار!
من به درک......
تو خسته نشدی از دیدن تصویر تکراریه درد کشیدن من........؟!!!
از کسی که دلش گرفته نپرسید چرا ؟
آدما وقتی نمیتونن دلیل ناراحتی شون رو بگن دلشون بیشتر می گیره …!!!
گـاهــی نمـی دانــی از دسـت داده ای. . . یـــا از دسـت رفـــتـه ای. . .
آیا می دانید تاثیر جمله «این مکان مجهز به دوربین مداربسته می باشد» به مراتب بیشتر از جمله «عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید» می باشد !
یکم خجالت بکشیم...!!!
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری و می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ، کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ، که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،به قـدر یـک ذره ،یک ثانیه حتی !درست از همانجاست که توقع آغاز می شود و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم…!
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت :"او یقینا پی معشوق خودش می آید!"
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:"مطمئنا که پشیمان شده برمی گردد!"
عشق قربانی مظلوم"غرور"است هنوز...
از استادی پرسیدﻧﺪ: ﺁﯾﺎ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﺷﻖﺷﻮﺩ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥﺩﺳﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟