نویسنده : Arash - ساعت 23:5 روز جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,

بــیـچــاره دلـــم!

آن قـــدر ســاده اســت كـــه

اگـــر صــدای شــرشـــر بــاران بـشــنـــود

خــیــس مـــی شــود...!!!


نویسنده : Arash - ساعت 22:32 روز شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,

 

«افتادگی آموز اگر طالب فیضی// هرگز نخورد آب زمینی که بلند است»

 

 

زندگی این نیست صبر کنیم طوفان بگذرد ؛ زندگی این است که یاد بگیریم چطور زیر باران قدم بزنیم!

 

 

گاهی وقت‌ها از نردبان بالا میری تا دستان خدا را بگیری غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی.

 


نویسنده : Arash - ساعت 22:31 روز شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,

 

ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است ای که در گذرگاه عمر. تو را یافته ام تو مرا می سازی و من تو را می سازم تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم من تو را بر صورت خویش می سازم و از روح خویش در تو می دمم که همانند منی که خلیفه منی.که امانت دار منی اما افسوس.افسوس که تو در زمین نیستی تو بر روی زمین نیستی زمین از آن ما نیست بر روی این خاک. هر دو غریبیم هر دو بی کسیم هر دو اسیریم

 

دکتر علی شریعتی

 

 


نویسنده : Arash - ساعت 22:29 روز شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,

 

ما به خیلی چیزا اعتقاد نداریم ، اما بهشون عادت کردیم
درد آدم همیشه یه جور نمیمونه ، چون درد هم مثل نقاشی خشک میشه


نویسنده : Arash - ساعت 22:28 روز شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,

 

وقتی چترت خداست بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد

لحظه هایت آرام


نویسنده : Arash - ساعت 22:26 روز شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,

 

گاهی اوقات خواب‌ها به حقیقت می‌پیوندند اما چی می‌شد آدما دنبال حقیقتی باشند كه خواب نباشه ... حقیقت‌ها رفتند ... و ما هنوزم كه هنوزه دنبال حقیقتی در خوابیم...!


نویسنده : Arash - ساعت 10:9 روز سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

 

قد کشیده ام! ......انقدر که فرق سرم می خورد به سقف باید و نبایدهای این روزگار....

بزرگ شده ام! ... انقدر که درک این روزهای تکراری، مثل سرکشیدن چائی سرد،دیگر دلچسب نیست

می فهمم! ........ انقدر که  گاه .....از سایه ام نیز خطر می کنم.......

کاش نمی دانستم این همه را...........

کاش نمی دانستم!....تا قلم فهم ، این چنین  فکر ثانیه هایم را خط خطی نمی کرد....

کاش نمی فهمیدم!.... تا فکر و خیال های پژمرده ، این چنین آرامشم را به تاراج نمی برد...

کاش نمی ترسیدم!......تا ضربان های ملتهب ، این گونه لرزه بر اندامم نمی انداخت....

چه سخت است بزرگ شدن......و چه مکافات بزرگی ست بزرگ دیدن...و بزرگ فهمیدن

وسهم من  از این همه...........

تنها کوهی از خستگی های سترگ است که روی شانه های جوانی ام سنگینی می کند

و اکنون این چشمان خسته.......

چه با غبطه می نگرد......تمام دنیای خردسالی را که بی محابا خطر می کند

چه نا شکیب می دود پی توپ لحظه هایش در عرض بزرگراه زمان.......

بی هیچ دلهره ای.....بی هیچ ذره ای هراس!

چه آسود می برد انگشت کنجکاوی اش را، در دل کندوی حادثه.......

بی هیچ ترسی  از نیش های زهرآگین!

چه خوش خیال دست می کشد بر لبه تیز چاقوی فریب .....

بی هیچ واهمه ای از خون سرخ دستان کوچکش...

و از این همه......تنها پی همان قهقهه های کودکانه است و آن لذت وهیجان زود گذر 

نه طعم دلتنگی می فهمد....نه راز تنهایی می داند....و نه حتی آه و اندوه و غم می شناسد

کاش تنها می دانست .....که نباید بزرگ شود!


نویسنده : Arash - ساعت 10:6 روز سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد

شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است

آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من

آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها

دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم … تو … پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو … بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین توفان
کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکو بم به موج دریاها

آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
   که همین دوست داشتن زیباست


نویسنده : Arash - ساعت 10:5 روز سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

اما چه رنجي است لذت ها را تنها بردن

                                         و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن

     و چه بدبختي آزاردهنده اي است تنها خوشبخت بودن!

                                                              در بهشت تنها بودن سخت تر از كوير است.

 

 

  دکتر علی شریعتی


نویسنده : Arash - ساعت 10:2 روز سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

عادت خوبیست زیر باران آرزو کردن دعا کردن گریه کردن به یاد گذشته ایی که برایم خاطره است.

بی آشیانه را شوق ماندن نیست سنگ بر زمین ننداز ، من خود پریده ام

تقصیر کفش ها نیست جاده را نیز متهم نکنید پابرهنگانی بوده اند که جاده های لجوج بر گامهایشان بوسه زده است

مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است. میکشم آخرین دانه ی کبریتم را در باد. هرچه باداباد

بزرگترین افسوس آدمی این است که حس می کند می خواهد اما نمی تواند و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما نخواست

خدایا حکمت قدمهایی را که برایم بر میداری آشکار کن‌‌ تا درهایی را که به سویم میگشایی ندانسته نبندم و درهاییکه به رویم میبندی به اصرار نگشایم

چه سنت قشنگیه به دست آوردن دل ها، کمک به مرگ غصه ها،همیشه مهربون بودن،درست مثل قصه ها،چه سنت قشنگیه چیدن هفت سین دعا،سپردن سالی که رفت به دفتر خاطره ها


نویسنده : Arash - ساعت 9:52 روز سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,

آه از این زمان....این غارتگر غریب.....

گاهی همه چیز را به یغما می برد...بی آنکه چیزی از تو باقی بماند...

و تو تنها می نشینی به نظاره ی این درد....

و چه تلخ است این به نظاره نشستن را....

خاکستر آرزوهایت را باد می برد....به دور دست ها.....

پایان بازی زندگی برای سادگی باختن است.....

همه چیز را می بازی اگر نیرنگ ندانی.....

چه زیبا نقش آفرینی می کنند صورتکها در مقابل تو....

و تو رو به بازی می گیرند....با تمام بی رحمی......

اما در انتها تو می مانی و دردهایت.....

تو می مانی و فاصله ی یک زندگی را حسرت و در نهایت پوچی........

                          

                      وچه تلخ و دردناک است پایان پوچی.......

 

سوخت دمامدم ، جوانه های نشاطم

ریخت پیاپی شکوفه های امیدم.

تشنه تر از برگ

        خسته تر از سنگ

                 گم شده ،سر گشته ، در سراب رهایی

                            مرگ دلم را ندیده بودم

                                                       دیدم.


نویسنده : Arash - ساعت 17:1 روز چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,

ای کاش می شد فهمید

                             در دل آسمان چه می گذرد

                                                                        که امشب بر دیار این دل خسته 

                                                                                            اشک می ریزد...

 


نویسنده : Arash - ساعت 16:57 روز چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,

 

نمي دانم تو مي خواني ز چشمم حرفهايم را نمي دانم تو مي بيني نگاه بي صدايم

را كه مي گويد بدون مهربانيهاي بي حدت... بدون عشق تو، هيچم
 
********************

مي داني كه من دلواپس فرداي خود هستم مبادا گم كنم راه قشنگ ارزو ها را...

مبادا گم كنم اهداف زيبا را... مبادا جا بمانم از قطار موهبتهايت... دلم بين اميد و

ناميدي ميزند پرسه ميكند فرياد ...ميشود خسته... مرا تنها تو نگذاري 

********************

تو ميداني ... و ميداني كه من ، بي تو و مهر تو ، مي ميرم تو دستش را بگير تا او

نترسد از سيا هي ها، سختي ها ، دو رنگي ها و بداند دوستش داري دوستت دارم

خداي مهربانيها
 
********************

اگر باد بودم مي وزيدم، اگر ابر بودم مي باريدم، اگر مهر بودم مي تابيدم، اگر خدا

بودم مي آفريدم تا بداني دوستت دارم ...

********************

اگر ابر بودي به انتظار اشکت مي نشستم، اگر مهر بودي در پرتو ات خود را گرم مي

کردم، اگر باد بودي چون برگ خزان خود را بدستت مي سپردم، اگر خدا بودي به تو

ايمان مي آوردم تا بداني دوستت دارم، اگر هيچ بودي از تو ابر سپيدي مي ساختم، از

تو خورشيد با شکوهي بوجود مي آوردم، تو را نسيم ملايمي مي کردم از تو خدايي

بزرگ مي ساختم، تا بداني که فقط تو را دوستت دارم
 
********************

زندگي زيباست ؛ نه در رويا بوسه زيباست ؛ نه براي هوس پرنده زيباست ؛ نه براي

قفس دوست داشتن زيباست ؛ نه براي لمس کردن ؛ براي حس کردن پس بدون چه

کسي تو رو دوست داره ؛ بخاطره خودت
 
********************

اي دو چشمت سبزه زاران گريه ات اشک بهاران ميروم غمگين و نالان اشک غم ديگر

نيافشان اي سراپا مهرباني اي نگاهت آسماني در دل نامهربانم شوق ماندن مي

نشاني عاشق و چشم انتظاري پاک و روشن چون بهاري هرچه گفتم باورت شد

حيف از احساسي که داري چشمه ايي خشک و سياهم خسته ايي گم کرده راهم

بگذر از من چونکه ديگر زشت و سرتاپا گناهم

********************

ترسم آخر در کنارم خسته وآزرده گردي با همه خوبي و پاکي در خزان پژمرده گردي

ميروم تا نشنوم آواز باران دو چشمت ميروم چون مي هراسم شعله ايي افسرده

گردي اي که در خوبي و پاکي چلچراغ آسماني قلب سردم را چه بي حاصل به

سويت ميکشاني قصه تلخ مرا کاش از نگاهم خوانده بودي من گنهکارم تو خوب و

مهرباني
 
********************

داشتم يک دل و آن هم به تو كردم تقديم بيش از اين از من مسکين چه تمنا داري

عشق ابدي است و اگر نباشد عشق نيست .

"love is for ever and if it doesn 't last forever it isn't love"

********************

آتش عشق تو شد باده و درجام افتاد هر که نوشيد از آن در نظر عام افتاد قسمت ما

شد آن باده و آن آتش عشق نوش کرديم،چه نوشي،چه سرانجام افتاد