تلخْ میگُذرد...!
این روز ها را میگویَم!!!
که قَرار استْ از تو
که آرامِ جانِ لحظه هایم بودی
برای دِلم یک انسانِ معمولی بسازم...!!!
تلخْ میگُذرد...!
این روز ها را میگویَم!!!
که قَرار استْ از تو
که آرامِ جانِ لحظه هایم بودی
برای دِلم یک انسانِ معمولی بسازم...!!!
چهــ کلمِـــهــ مَظلومی ستـــ "قِــســمَـــتـــ"
تَمامـــ تَقصـــیرهای ما را بهــ عُهـــده میگیـــرَد!!!
تنها نیستم...!!! بالشم... هق هق سکوتم... قرص هایم... لرزش دستانم... همه هستن...!!!
آنقدر که حتی٬
" غم " هم٬ کمتر می خورم....!!!
سلام کودکی...
نمی دانم مرا میشناسی یا نه...
از من همینقدر بدان که:
...تو دیروزه منی و من فردای توام..
گاهی حسرتت را میخورم...آنقدر مشتاق رسیدن به امروز بودم که حتی
یادم نبود برای قشنگ ترین روزهای با تو بودن..دستی تکان دهم!!!
میخواهی بدانی من کجایم...همبازیهایم کیست؟...دنیایم چه رنگی ست؟؟
با اینکه میدانم دل کوچکت میشکند اما...بگذار برایت بگویم......
کودکی جان!!
اینجا دنیای عجیبی ست..عروسک بازی ها و خاله بازی ها شیوه های عجیبی دارند..همه چیز فرق دارد...
آنجا که بودم وقتی دستهایم خاکی بود همبازی های بیشتری داشتم...با بچه ها قرار میزاشتیم ..تا تو انباشته های گل تونل های دوستی حفر کنیم!اونجا بچه ها به سر و صورت هم گل میپاشیدن و همون دستای گلی رو به گردن هم میاندختن و ..هی میخندیدن.و..هی میخندیدن..و هی...
ولی اینجا هر کی خاکی باشه نه دوستی داره..نه کسی تحویلش میگیره...کسی هم باهاش مسیر دوستی رو حفر نمیکنه!!!اینجا هر کی خاکی باشه تنهاست!اینجا آدما همجنس های خاکیشون رو مسخره میکنند!!اگه اونجا بچه های خاکی به گردنای هم دست مینداختن...اینجا یه بچه خاکی رو فقط دس میندازن!!
کودکی جان!
آنجا پر بود از دختر بچه ها و عروسک بازی..پسر بچه ها و ماشینک بازی..توپ بازی در کوچه هایی پر از هیاهو...کوچه هایی که همه ی توپ هاش به گل ختم میشد...
ولی اینجا.....پر است از پسرهایی که به دنباله عروسک ترین دخترانند......و پر از دخترانی که از بازی با پسر ها به فکر شیکترین ماشین هایند.....اینجا توپ بازی شکل دیگری دارد...اینجا آنچه پاس میشود دل است...اونجا همه ی توپ ها به گل ختم می شد...ولی اینجا آخر همه ی دل بازی ها ناخواسته اوت می شود..اینجا کوچه خاموش است و خلوت.. اینجا کوچه پر است از نگرانی و افسردگی..
کودکی جان!
آنجا اگر زمین میخوردیم فقط سر زانوهایمان پاره میشد و کمی پوست لطیفمان زخمی...اگه گریه میکردیم همه ی همبازی ها باهامون گریه میکردن و یکی کمک میخواست و اون یکی هم تا در خونه ما رو میرسوند...!
ولی اینجا...
اول زمینت میزنن.بعد به غرور لگد شده ات میخندن..!آنوقت که تنت زخم میشود..مرهمی از نمک بر آن مینهند تا با دردت راحت تر کنار آیی..!با همه ی اشک هایت شادی میکنند..و در آخر بدبختیت رو تو گوش مردم شهر جار میزنند...
کودکی جان..!!
اونجا چشم ها پر بود از پاکی..در چهره ها معصومییت می درخشید...بوسه ها پر ز طراوت پر از عاطفه و گیس های حنایی پر از نجابت..
اما اینجا....
چشم ها به دنبال چریدن پاکترین نگاه..اینجا آنچه در چهره ها هویداست بی حیاییست..اینجا طعم بوسه ها فقط شهوت است!اینجا نجابتی در گیس های هزار رنگ بافته نشده...!
کودکی جان..!!
آنجا خشمی نبود...قهر بود ..ولیکن طاقت قهری نبود
اینجا ولی فرصتی برای آشتی نیست!!!
کودکی جان..!
اونجا همه میشناسن تو رو ..یا شبیه بابایی..یا شبیه مامانی.. ولی اینجا شبیه هیشکی نیستی..کسی تو رو نمیشناسه..که اگر هم بشناسه..تو رو یادش نمیاد..کودکی جان ..اینجا غریب و بی کسی...
کودکی جان..کودکی جان..!!!
دلم گرفته از اینجا که که می گویند جوانیست..دلم گرفته از این شهر که قلب هیچ یک از کوچه هایش برای صداقت و هیاهوی بچه گانه نمی تپد...!!!
کودکی جان..!!
اینجا یه جای دیگه س.!اینجا آدم بدا واقعی اند..اینجا قهر کردن همیشه گیست!!کودکی جان اینجا سرزمین آدم بداست..اینجا جوانی نام دارد!!اینجا پر است از خاطرات..تلخ و رویاهای سرگردان..اینجا جای صداقت خالیست..
کودکی جان..!!
به حرمت اون همه دوستی و به حسرت همه ی نداشته های امروزم..به جبران سال های پیش که خداحافظی را فراموش کردم و پر کشیدم..
امشب آمده ام تا برایت دستی تکان دهم و بگویم
خداحافظ کودکی جان... خداحافظ
به زخم های تو که می رسم رنگ واژه ها می پرد و شعرم ، سپید می شود این جا آسمان است ، مهتابی بی نور در این جا صدای تو را نمی شنوم مهتابت تمام نورها را به خود جذب کرد صدایی خفه ام می کند هنوز تیر ترکش ها بر بدنم جاریست این جا آسمان است ، باز هم مهتابی بی نور خبر خاصی نیست فقط کودکی چند ساله با چشم های روشنِ زل زده ، چوب لای چرخ می گذارد « بابا نان داد » و هر تلاشی میکنم تا دیکته کودک بهت زده درست از آب در بیاید اما ... من زنده شده ام و شاعر ، نمی نویسم و تو ، جانِ من خودت کلاهت را قاضی کن چشم ها که از ذوق تر شوند شاعرانه تر است یا از درد ؟؟؟!!! خوش به حال تو ! خوش به حالِ تو که چشم نداری که چشم نداری آدم های کوچک را پشت این میزهای بزرگ با کار و تلاش شخص خویش ببینی و تحقیر میکنی و مسخره ... امشب دوباره هوایی شده ام نه انکار نمی کنم رنگ پریده ام نشان می دهد امشب بزرگراه آسمان چند دقیقه بغض کرد تو به سعادت آباد رسیدی و من به صندوق ها کمک می کنم تا هفتاد بلا را دفع کنند اما این ... نه در من می ماند و نه جدا می شود برای رهایی از این بندها چند صندوق باید کمک کنم ؟؟؟!!!
بعضیـــــــآ تو زنــدگیهــ آدم هســتنــ
ڪه هرچــقدر اذیتــتــ ڪُنَنــ هرچــقدر ناراحتــتــ ڪُننــ باز آدم یادشــ میره
و دلتــ واسشونــ تنگ میشهــ.....!
بهــ سلامتــے بعضیـــــــآ....
وقتـــی مــــــرا " شمــــا " خطابــ میکنی ...
منــــی که تـا دیــــروز عـــــــــــزیز دلـت بودم !
درد دارد ،
درد ... !!!
قصه ی اصحاب کهف شوخی است !!! اینجا یک روز که بخوابی همه فراموشت می کنند...
می گوید: کلمات گـــــــــــاهی
بار معنایی خود را از دست می دهند ...
این روزها " دوستـــــت دارم " ها
دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد !
و گونه کسی را سرخ نمیکند !
می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست
مشکل از تکـــــــــرار است !
مراببخش...
مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد...
مرا ببخش اگر عشق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!
می روم تا آنان که توانا ترند...
تو را به پوچ بودنت برسانند...
خودت باش... کسی هم خوشش نیامد نیامد که نیامد... اینجا که مجسمه سازی نیست...!!!
لبخند بزن! بدون انتظار پاسخي از دنيا ، بدان روزي دنيا آنقدر شرمنده ميشود كه به جاي پاسخ لبخند با تمام سازهايت ميرقصد...!
آی آدمکــــــــــــــــــ
نه تلخم...
نه شیرین...
مزه ی بی تفاوتی میدهم این روزها !
میدانی، جنس حالم زیاد مرغوب نیست !!!
مـن می بـافـم …
تـو می بـافـی …
مـن بـرای ِ تـو کـلاه ؛
تـا سـرت گـرم شـود ،
تـو بـرای ِ مـن دروغ ؛
تـا دلـم گـرم شـود...
چــِــه خــُــوبْ مـــيــــشُــــدْ تـُـــو هــَــمــــيــــنْ رُوزآ ...
خــــُــدآ مــــيــُــومــَــدُ وُ بـــُـو سـَـــمْ مــــيــــكـَـــرْدُ و
بــَــعْــــدْ مــــيــــگــُــفْــــتْ:
ايــــن چــَــنـْـــدْ وَقـْـــتْ دآشْــــتـَـــمْ بــــآهــــآت شـُـــوخــــي مــــيــــكــَــرْدَمْ...
بــِــبــــيــــنـَـــمْ جــَــنــْــبـَـــشــُــو دآري يــــآ نــَــه... :ǀ
مـــــــن عاشـــــق نیستـــــم... فقط گاهی حرف تُو که میشـــود گــــرم و ســـــــرد میشود... تنگـــــ میشــود...
بیا با پنجه راه بـــرویــــم روی تـــن ِ ایـــــن دنیا نفهمــد از قانونش گریخته ایـــــم دل باخته ایـــــم !!!
همیشه خوبــــــ خُـــــــــداحافظـــــــــی كنید! گاهی همه چیز آنقدر سریع اتفاق میافتد گاهی جای بوسهای كه هنگام خُـــــــــداحافظـــــــی نكردهاید، باور کنـــــــــید!
چــه دمــدمــے مـزاج شـده احـساســم
گـــاهـے آرام . . .
گـــاهـے بــارانـے . . .
" چه بـے ثـبـاتــم بـے تـ ـ ـو"
کــــــه اگه دلـتــت خواســت خـــــردش کنــــــی ... ! غــــرور من اگر بشکـنـــد ,با تـــکـــهـ هـــایــــــش... شاهـــــــرگ زنــــدگـــی تـــو را نــــیز خواهـــــم زد !
زلال که باشی سنگ های کف رود خانه ات را می بینند
برمیدارند و نشانه ات می روند درست به سمت خودت!!!
این است رسم دنیای امروز ما...!!
دیگــر نــه به آشنــا بــودن ها می بالـــم ..
و نه از غریـــب بودن ها گلــه می کنــم...
آدم هــا از آنچــه فکـــر می کنند به هـــم نزدیــک ترند...
و از آنچــه نشــان می دهنــد دورتــر...؛
هرگز به گذشته برنگردید
اگر سیندرلا برای برداشتن کفشش برمیگشت
هیچگاه یک پرنسس نمیشد.....!
روی دیوار
روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو
چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
به این همه تنهایی و انتـــظار ...
این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ
و تکه ذغالی که خطــــ می کشد
نیامدنتـــــــــ را ...
رد پاهايم را پاک مي کنم
به کسي نگوييد
روزي در اين دنيا بودم
خدايا
مي شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
خندھ ام میگیــــرد
وقتے پــــس از مدتــــ هآ بے خبرے
بے آنکھ سرآغے از این دل آوآرھ بگیرے
میگویے : دلم برایت تنگــــ است ...
یا مرا بھ بازے گرفتھ اے
یآ معنے وآژه هایت رآ خوب نمیدآنی
دلتنگےاتــــ ارزانے خودتــــ ...
میگذارند به حساب جواب نداشتنت! کاش... بفهمند جان میکَنی ... تا "حرمـتهـا" را نگه داری...
میان این همه نامردی،
باید شیطان را بستایم
که دروغ نگفت
جهنم را به جان خرید
اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد...!
ایـــن روزهـــا
فقــط تـــــــــورا میــخواهـم
فلـــانــــی بـــــه خـودت نــــگیر
مــــــرگ را میــــــــگویم. ..!!
ســـــ ـکوتــــــ کـــــ ـه میـــــ ـکنمــــــ ... بفـــــ ـهمی کــــــه کـــــ ـارمـــــ ـانــــــ بـــ ـه خـــــ ـداحــــــافظی نــمـیکشیـــــ ـد .. !!!
میـــــ ـگویی خــــــ ـداحـــــ ـافظ !
لــــــطفا دیــــــگر ســـــ ـکوتــــــ هـــــ ـایــــ ـــم را تـــــ ـفسیر نـــ ـکن
اگـــــ ـر میتـــــ ـوانسـتی معنی آنهـــ ـــــا را
عشق همیشهــ نا فرجامــ میــــ مانــد برایـــ درخــت هــــا به آسمانــــ هم که برسنــــد بــــهم نمیـــ رسنــد تبـــرهــا مگـــــر کــــاری کنند....
مــانــــدی!
حتـــما بـــــــرو....
بــی معطلی
چــرا که نبـــاید کــار به شک می کشــید
کــه
بیاندیشی یـــا نیاندیشی....
زمین به آسمان بیاید ...
آسمان به زمین ..
حواس ام نه پرت شیطنت ستاره ها می شود ..
نه دلربایی گنجشگکان باغ ..
محو چشم های تواَم هنوز...
تو نگاه میکنی به من به دیوار وبه دریا یا به همین ته سیگار له شده که هنوز جان دارد این روزها انگار نفس کشیدن راحت تر شده قلبم هم انگار باتری تمام کرده یا نگاهت دیگر سگ ندارد نمیدانم هیچ چیز مثل سابق نیست انگارچیزی این وسط موفق تر از ما بود موفق تر از زندگی موفق تر از چیزی که اسمش را عشق گذاشتیم و همه چیز به پایش نوشته شد به همین سادگی ...
مـَن ... بـا تـمـام ِ کـنـار "او" بـودن هـایـت کـنـار مـے آیـَم . . مـحـض ِ رضـاے خـدا ... حـداقّـل دسـت از سـر خـواب هـایـَم بـردار... لــــــــعـــــنـــــتــــــی...
یک نـخ آرامش دود می کنم!
بـه یاد ناآرامی هایی که از سر و کـول دیروزم بالا رفتـه اند
یک نـخ تــنهایـی،
به یاد تمام دل مـشغولی هایم...
یک نخ سکوت ،
به یاد حرف هایی که همیشه قــورت داده ام ....
یک نخ بغض ،
به یاد تمام اشکــهای نریخته......
کمی زمان لطفا !!
بـه اندازه یک نخ دیگر
بـه اندازه قدم های کوتاه عـقربه
یک نخ بیـشتر تا مــرگِ این پاکـت نمــانده...