از خدا پرسیدم چطور می توان بهتر زندگی کرد
گفت: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر
با اعتماد زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده ات آماده شو
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای بینداز
شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باور هایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانی که چطور زندگی کنی....
برهنه ات می کنند تا بهتر شکسته شوی ؛
نترس گردوی کوچک !!
آنچه سیاه می شود روی تو نیست , دست آنهاست..
چگونه میشودبه زخمهای پاگفت که تمام راه رفته اشتباه است 
کوچه ها را بلد شدم !
مغازه ها را !
رنگهای چراغ راهنما را !
حتی جدول ضرب را !!
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم !!!
اما.... میان " آدمها" گم می شوم ....
"آدمها" را بلد نیستم....
"درد دارد" وقتي:
همه چيز را ميداني و فکر مي کنند نمي داني...
و غصه مي خوري که مي داني و مي خندند که نمي داني...
اگر کسی خوبی های تورا فراموش کند ،
تو خوب بودن را فراموش نکن . . .
هیچ انتظاری از کسی ندارم!
واین نشان دهنده قدرت من نیست!
مسئله ،خستگی از اعتمادهای شکسته است....
سکوت و صبوری ام را به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار ،
دلم به چیزهایی پای بند است که تو یادت نمی آید..
به خاطر سه چیز هیچگاه کسی را مسخره نکنید :
چهره
پدرومادر
زادگاه
چون انسان هیچ حق انتخابی در مورد آنها ندارد ... !!!
اگر می خواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد،
باور محال بودنش را عوض کن...!!!