کاش بفهمند که تو هم می فهمی !
آنگاه که بی صدا می گذری از همه چیز، می فهمی
آنگاه که از بغض و کینه می گذری ، می فهمی
آن دم که دل و لبت سکوت می کنند، باز می فهمی
دارم می رسم به آنجا که نفهمیدن فهمیدن هایم..
دیگر مهم نباشد
.
.
اما کاش در این عبور
چنگت نزنند
به استخوان می رسد گاهی این زخمها
وسوسه ات میکند کسی
تو هم ناخن در آوری
و یاد بگیری خراش دادن را....
آدمــها
تو را نمی فهمنـــد!!
ترجمه ات می کنند...
آن هم به زبان خودشان
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقــتی خواستن ها بوی شهوت میدهند..
وقــتی بودن ها طعم نیاز دارند..
وقــتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار، با هر کسی پر میشود..
وقــتی نگاه ها، هرزه به هر سو روانه میشود..
وقــتی غریزه، احساس را پوشش میدهد..
وقــتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود...
نــه .........دیگر چیزی نمی خواهم
زنــــدگــــی بـــه من آمـــوخـــتـــ
آدَم هـــا نــــه دُروغ می گــــویــَـنـــد,
نــــه زیــــر ِ حــَــرفـــشـــان مـــی زَنــَـنــَـد ...!!
اگــَــر چـــیـــزی مـ ــــی گـــویــَـنـــد ...
صـــرفـــاً " احـــســـاســشـــاטּ " دَر هــَـمـــان لـَــحـــظـــه اســـت ...!! ...
نـــــــــبـــایـَــد رویــَـش حـــســـابـــ بــاز کـــرد
حماقت یعنی مـن
چه ساده لوحانه ” پایه ” شده بودم …
برای خیال ات
که ” تخت ” شود
هيچكس نفهميد كه خداهم تنهاييش رافرياد ميزند
"قل هو الله احد"
ترس من از بچه بازيهاى مضحكانه نيست!!
ترس من از دورويى،ازخيانت،ازدروغ...
ترس من ازفاصله، بين باور و يقين روبروست!
ترس من ازناسپاسى،ازدوستى هاى زيباى بي رنگ و بوست...
به چه ميگويى ترس؟؟!!!
ترس من ازنگاه مات و بى رنگ يار،
از دل سنگ زمان است...
ترس من ازذهن آشفته ايست كه نميداند عقربه هاى زمان بيرحمانه پاى ميكوبند و درگذرند وبه اين ميخندند كه "ستاره" تا ابد طاقت ماندن در تارى شبهايش را ندارد...
ترس "پروانه" ازخيال همسفر است در لحظه تنهايى سفر...
ترس "ياس" ازپاكى نگاهى است كه نميداند سبزاست ياارغوانى؟؟ سرخ است يا سپيد؟؟ يا نكند سياه؟!!
ترس ياس از سبزى نگاهى است كه ميترسد به زردى پاييز برسد، آن هنگام كه ياس، تازه گل كرده است...
ترس من از عمق نگاهى است كه به فرداها سپرده شده است...
ترس من از ناگفته هايى است كه به ناكجا رفته است...
به چه ميگويى ترس؟؟؟!!!
خيال من، آن سوى ترس هاست...
(مرضیه حسن زاده)
آنها فقط از «فهمیدن» تو می ترسند.
از «تن» تو- هر چقدر هم که قوی باشد
ترسی ندارند.
از گاو که گنده تر نمی شوی، می دوشندت!
از خر که قویتر نمی شوی، بارت می کنند!
از اسب که دونده تر نمی شوی، سوارت می شوند!،
اما آنها فقط از «فهمیدن» تو می ترسند...
دکتر شریعتی
نه
همیشه برای عاشق شدن،
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی،
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه ای میرسی
که ماه را بر لبانت مینشاند...
"گروس عبدالملکیان