خدایـــــــا..!!!
دستت را از روی Space بردار..
بس نیستــــــ ...
این همه فــــــــاصله ...؟!
خدایـــــــا..!!!
دستت را از روی Space بردار..
بس نیستــــــ ...
این همه فــــــــاصله ...؟!
دلـتنگیهایـم را
زیـر دوش حمّــام میبَـرم،
بُـغـضـم را
میـان شُـرشُـر آبِ داغ میتـرکـانـم،
تا همـه فـکـر کننـد
قرمـزیِ چشمـانـم
از دم کـردنِ حمّـام است
بلنــــد بخـــوان
درشت بنـــویس
آویـــزه ی گوشت کن کـــه :
"تــقـــوا" آن نــیــست
کـــه بــا یک "تـق" ، "وا" بــــرود ... !!!
گُفتـــمـ : چیـــزی بگـــو !
سکـــوتــ کـــرد و رَفـتــ ..
و مـَـن هنــوز..............
گـــوش مــی کُنــمـ ..!
دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند : آقا آقا "دعا" می خری؟
و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا "دعا" می کند!!!
گاهی تند میشود
و گاهی عاشقانه میگوید..
مـــــــــــــرد است دیگر..
غرورش آسمان
و دلش دریاست...
تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد...؟
تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده...؟
تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش...؟
مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد....
بازرگان را هزار دینار خسارت افتاد. پسر را گفت: نباید که این سخن با کسی در میان نهی. پسر گفت: فرمان تراست ... نمی گویم، ولکن خواهم که مرا به فایده این امر، مطلع گردانی که مصلحتِ "در نهان داشتن" چیست؟ گفت: تا مصیبت دو نشود ... یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
جاده هنوز خیس است
و
من همچنان می روم به خیال رد پای اشکهایت ولی تردید مرا زجر می دهد نمی دانم این خیسی اشکهای توست یا
خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من؟؟؟