روزی چندبار با خودم میگم:
ما تسقط مِن ورقة الّا یعلمها...
مگه میشه خدا حواسش به من نباشه؟
روزی چندبار با خودم میگم:
ما تسقط مِن ورقة الّا یعلمها...
مگه میشه خدا حواسش به من نباشه؟
ای که مدتهاست
بامن نیستی
من همانم که
بامن زیستی گریه هایم رادیدی
اماگفتی
غریبه کیستی؟
مثل پرنده ای باش که روی شاخه ای سست آواز می خواند.
شاخه می لرزد ولی باز هم می خواند
زیرا ایمان دارد که
پرواز را می داند
دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد سنگ
غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی!
چقدر دلم تنگ است برای دلم!!!!.......مدتی ست هوای خودم کرده ام........!!
هوای یک دنیا شوریدگی وسرمستی.......سبک بال تر از بالهای قاصدک
هجوم سنگینی از افکار پاییزی باغچه خیالم را به ستوه آورده........
سکوتی نفس گیر زنجیر بسته به دلم.........و کشان کشان می بَردم به زندان تاریکی.....
دلم هوایی شده انگار....پرواز می خواهد.....اما ...چه کنم با این قاصدکهای پژمرده ؟؟؟
عطر سرد دلتنگی در هزار توی ذهنِ قلبم پرسه می زند.....
نکند غرق شوم در اینهمه نا آرامی.... براستی چه واژه غریبی ست آرامش!!!.....
تو گوئی قصه برف به تابستان است......واااای......... دلم، چیزی می خواهد !!!.........
خسته ام!!!!!........ای خدا ......تنها ذره ای آرامش...........
خوب می دانم چیست دردم!!!..... آری! عشق می خواهد دلم...
پرده آخر پیش روست
و اینک پایان نمایش، نزدیک است
به ساعت ها بگویید بخوابند
بیهوده زیستن را نیازی به شمارش نیست ...
بــیـچــاره دلـــم!
آن قـــدر ســاده اســت كـــه
اگـــر صــدای شــرشـــر بــاران بـشــنـــود
خــیــس مـــی شــود...!!!
«افتادگی آموز اگر طالب فیضی// هرگز نخورد آب زمینی که بلند است»
زندگی این نیست صبر کنیم طوفان بگذرد ؛ زندگی این است که یاد بگیریم چطور زیر باران قدم بزنیم!
گاهی وقتها از نردبان بالا میری تا دستان خدا را بگیری غافل از اینکه خدا پایین ایستاده و نردبان را محکم گرفته که تو نیفتی.
ای که هوای من شده ای دم زدن در تو حیات من است ای که در گذرگاه عمر. تو را یافته ام تو مرا می سازی و من تو را می سازم تو مرا می سرایی و من تو را می سرایم تو مرا می تراشی و من تو را می تراشم تو مرا می نگاری و من تو را می نگارم من تو را بر صورت خویش می سازم و از روح خویش در تو می دمم که همانند منی که خلیفه منی.که امانت دار منی اما افسوس.افسوس که تو در زمین نیستی تو بر روی زمین نیستی زمین از آن ما نیست بر روی این خاک. هر دو غریبیم هر دو بی کسیم هر دو اسیریم
دکتر علی شریعتی